گفتوگو با سعید مدنی جنبش دوم خرداد در بزرخ قدیم و جدید
جنبش دوم خرداد سال ۷۶ با گفتمان توسعه سیاسی و فرهنگی پا به میدان گذاشت تا بتواند فضای سیاسی و اجتماعی کشور را دستخوش تحولی بزرگ قرار دهد. اگرچه بخش مهمی از خواست و اراده مردم در تغییر شرایط موجود، برگرفته از نفی وضعیت سیاسی و فرهنگی دوران هاشمیرفسنجانی بود، اما اجماع بزرگ تحولخواهی در
جنبش دوم خرداد سال ۷۶ با گفتمان توسعه سیاسی و فرهنگی پا به میدان گذاشت تا بتواند فضای سیاسی و اجتماعی کشور را دستخوش تحولی بزرگ قرار دهد. اگرچه بخش مهمی از خواست و اراده مردم در تغییر شرایط موجود، برگرفته از نفی وضعیت سیاسی و فرهنگی دوران هاشمیرفسنجانی بود، اما اجماع بزرگ تحولخواهی در ابعاد ملی شکل گرفت که از یک سو خواهان نوعی استحاله بود و از سوی دیگر مرزهای خود را مشخص کرده بود. هنگامی که این مطالبه با تفکرات سیدمحمد خاتمی بهعنوان برگزیده مردم همراه شد، توانست نخستین دغدغه کشور در آن برهه را توسعه سیاسی معرفی کند؛ امری که تا پیش از دوم خرداد سال ۷۶ در انزوا بود و با تفکرات هاشمی، توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی غلبه داشت.
سعید مدنی، پژوهشگر مسائل اجتماعی ایران، باور دارد توسعه سیاسی در دوران اصلاحات به نقطه امنی نرسید. او در گفتوگو با «شرق» گفت: «برخی توسعه سیاسی را سازوکارهای دموکراتیک برای کسب قدرت و رشد جامعه مدنی میدانند و برخی دیگر توسعه سیاسی را با تقویت حوزه عمومی مرتبط میدانند. در دیدگاه اخیر، افراد فارغ از تفاوتها در حوزه عمومی، درباره مسائل مهم ازجمله سیاست گفتوگو میکنند و از این راه مطالبات و نظرات خود را به هرم قدرت انتقال میدهند. نکته دیگر آنکه مفهوم توسعه سیاسی به کل جامعه و ساختار کشور مربوط میشود و لزوما به روابط و سازوکارهای سیاسی محدود نیست؛ بنابراین توسعه سیاسی باید بر اقتصاد، اجتماع و فرهنگ نیز اثرات مشخص داشته باشد. علاوه بر این، توسعه سیاسی زمانی رخ میدهد که جامعه و نهادهای مدنی شکل گرفته باشند و بتوانند بر شرایط اثرگذار باشند. توسعه سیاسی به دلیل جامعیت، چندبعدی و کیفیبودن در بالاترین سطح از تغییر اجتماعی قرار دارد؛ یعنی انتظار میرود با توسعه سیاسی، تحولات عمیقی رخ بدهد. موضوع مهم دیگر، ارتباط بحران و توسعه سیاسی است. هرقدر بحران اجتماعی، سیاسی، هویتی و… بیشتر گسترش یابد، ضرورت توسعه سیاسی بیشتر احساس میشود. در چنین شرایطی، انتظار میرود انتخابات به نحو آزادانهای برگزار یا از میزان زور و اجبار دولتی کاسته شود».
جایگاه توسعه سیاسی در دوم خرداد
مدنی درباره توسعه سیاسی و دوم خرداد اظهار کرد: «با چنین مقدمهای میتوانیم برای تبیین جایگاه توسعه سیاسی در دوم خرداد به این سؤال پاسخ دهیم که شرایط عینی و ذهنی که به دوم خرداد منجر شد، چه بود؟ برخی باور دارند دوم خرداد محصول ذهنیت گروهی از نخبگان بود. آنها تأکید میکنند گروهی از نخبگان اصلاحطلب پس از مطالعه در یک مؤسسه تحقیقاتی وابسته به ریاستجمهوری دریافتند توسعه سیاسی ضرورتی انکارناپذیر برای جامعه ایران است و پس از آن با تلاش آنها جنبش اصلاحات محقق شد. به یاد داریم که در سال ۱۳۶۹ تعدادی از فعالان ملی و ملیمذهبی به مرحوم هاشمی نامهای نوشتند و ضرورت اصلاحات را یادآور شدند، اما این ایده آنان منجر به تغییر نشد و در نهایت تعدادی از آنها راهی زندان شدند و توسعه اقتدارگرای هاشمی کار خودش را پیش برد. منظور این است که فقط تصمیم و تغییر ذهنیت در نخبگان به تغییر منجر نمیشود؛ اگرچه مطمئنا بدون وجود شرایط مناسب ذهنی جامعه و نه لزوما نخبگان، حمایت عمومی از تغییر ممکن نیست. در سال ۱۳۷۶ جامعه ایران پس از ۲۰ سال تجربه تحولات پس از انقلاب، به تجدید نظر در نگاه به مسائل مهمی مثل دولت، قدرت، روحانیت و تغییر پرداخت. برای همین به لحاظ ذهنی آماده پذیرش دعوت به تغییر بود. از زاویهای دیگر، وقوع دوم خرداد محصول شرایط ذهنی نیز بود؛ نتایج هشت سال ریاستجمهوری هاشمی و مسائلی مانند سهم بالای جمعیت جوان از کل جمعیت، افزایش تعداد دانشجویان و افزایش نابرابری، تمایل به تغییر را تقویت کرده بود. همین عوامل دستبهدست هم دادند تا جنبش دوم خرداد شکل بگیرد. به نظر من شرایط عینی و ذهنی هر دو زمینهساز دوم خرداد و تمایل عمومی به توسعه سیاسی بود».
ضعفهای سهگانه اصلاحات
مدنی افزود: «اصلاحطلبان درک عمیقی از این زمینههای ذهنی و عینی تغییر نداشتند. به همین دلیل در عین حال که متولی جنبش اصلاحات شدند، اما سه ضعف مانع از آن شد تا جنبش اصلاحات برای توسعه سیاسی را پیش ببرند: نخست آنکه اصلاحطلبان جمعبندی نظری منسجمی درباره توسعه سیاسی نداشتند. اصلاحطلبان اهمیت لازم را به حوزه عمومی و جامعه مدنی نمیدادند و تبیین روشنی از پروژه توسعه سیاسی و حوزه عمومی نداشتند. همواره میان آنها این اختلافنظر وجود داشت که جامعه مدنی و حوزه عمومی تهدید است یا فرصت. تصور بخشی از اصلاحطلبان از توسعه سیاسی، فراهمکردن شرایط برای بازگشت به قدرت ازدسترفته بود. برای بسیاری از آنها مشخص نبود چه چیزی باید اصلاح شود. به همین دلیل آنها تحلیل عمیقی از جنبش اصلاحات نداشتند. ضعف مهم دیگر جریان اصلاحات در استراتژی بود؛ این جریان همواره از توضیح سازوکارهای تحقق توسعه سیاسی قاصر بود؛ گویی نمیدانستند از چه مسیری باید به توسعه سیاسی دست یافت.
اصلاحطلبان همواره تصور میکردند تمام تغییرات از مسیر انتخابات میگذرد. اگر مواضع آنها را در سالهای ۱۳۷۶ تا۱۳۸۰ بازخوانی کنید، درمییابید که ایشان تحقق هر تغییری را فقط در گرو تغییر در قوای اجرا و تقنین میدیدند و اهمیت حضور بدنه اجتماعی را نادیده میگرفتند. همه این عوامل، همانطور که گفتم، باعث شد آنها در مسیر تحقق اهداف اصلاحات به چپ و راست بپیچند. پیشبرد توسعه سیاسی هیچ مکانیسم مشخصی نداشت؛ این سردرگمی آثار منفی بسیار به جا گذاشت. ضعف سوم سازمان و تشکیلات بود. برای اصلاحطلبان مشخص نبود که برای پیشبرد توسعه سیاسی باید جبهه داشت یا حزب؟ آنها نمیدانستند چگونه بدنه اجتماعی را برای پیشبرد اصلاحات بسیج کنند. روشن نبود چگونه باید بدنه اجتماعی را شکل بدهند. فعالان اصلاحطلب یا سابقه جدی سیاسی -غیر از حضور در نظام حاکم- نداشتند، یا اگر پیش از انقلاب فعالیت سیاسی داشتند، اغلب این تجربه را در سازمانی عمودی به دست آورده بودند. در نتیجه تصور میکردند با یک جمع متشکل از نخبگان میتوانند جنبش اصلاحات را سازمان دهند و فعالیت سازمانی داشته باشند. این ضعفها موجب شد که در پایان دوره دوم ریاستجمهوری آقای خاتمی همچنان هیچ روش روشنی برای تداوم توسعه سیاسی وجود نداشته باشد؛ چنین شرایطی باعث شد که آرامآرام بدنه اجتماعی از جریان اصلاحات فاصله بگیرد. شاید مهمترین شاهد آن همراهینکردن بدنه اجتماعی با حرکت رادیکال تحصن نمایندگان در اعتراض به ردصلاحیتهای نامزدهای انتخابات مجلس هفتم بود».
مدنی در پاسخ به این پرسش که آیا چنین سیاستهایی باعث شد سرمایه اجتماعی جریان اصلاحات کاهش پیدا کند، گفت: «از اواسط دهه ۷۰ شرایط ذهنی و عینی برای تغییر مهیا شد. پیشنیاز این تغییر نیروی اجتماعی بود که باید در قالب سازمانهای سیاسی شکل میگرفت. اگر چنین میشد، اعتماد عمومی ادامه پیدا میکرد که نشد و همانطور که گفتم وقتی دولت هشتم به پایان رسید، آن سرمایه اجتماعی بسیار افت کرده بود».
شکست اصلاحات در تحقق توسعه سیاسی
مدنی ادامه داد: «برخی توسعه سیاسی را یک مفهوم کیفی و برخی دیگر کمی میدانند. برخی حتی تلاش کردهاند که با شاخصهایی مفاهیم کیفی مرتبط با توسعه سیاسی را اندازهگیری کنند؛ مثلا با اندازهگیری الگوهای جامعهپذیری، میزان تقاضا برای شکلگیری احزاب یا دادوستد نیروهای سیاسی با یکدیگر توسعه سیاسی را اندازه میگیرند. برخی هم گفتهاند که آرامش در اقتصاد و سیاست و تقسیم کار اجتماعی معیار توسعه سیاسی است. وقتی به سال ۱۳۸۴ نگاه میکنیم، درمییابیم که هیچیک از این معیارها تغییر جدی نداشتند. البته دستاوردهای دولتهای آقای خاتمی را انکار نمیکنیم؛ مثلا شکلگیری شوراها دستاورد مهمی بود؛ اگرچه ناقص اجرا شد. بههرحال در سال ۱۳۸۴ اگر به دانشگاهها سر میزدیم و اگر با فعالان سیاسی و اجتماعی سخن میگفتیم، متوجه میشدیم که بازتولید گفتمان دوره ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ امکانناپذیر نیست. برداشت غالب این بود که توسعه سیاسی دولت خاتمی با شکست مواجه شده است. توسعه سیاسی در دولتهای هفتم و هشتم به مجموعه کنشهای سیاسی نخبگان تقلیل یافت و تأثیر آن بر اقتصاد هم قابلتوجه نبود. رویکرد اصلاحات نیز بهجای دموکراتیزهکردن جامعه و دولت درپی لیبرالیزهکردن آن رفت. مدتی پیش آقای حجاریان گفت که اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات. ایشان قدری دیر این جمعبندی را مطرح کردند. این سخن باید در سال۱۳۸۴ گفته میشد. اصلاحطلبان باید بهسرعت به این نتیجه میرسیدند که اشتباهات بسیاری در دوران اصلاحات رخ داد. عجیب است که حالا و با وجود چنین نقاط ضعف جدی از آن دوره برخی شعار بازگشت به قبل از سال ۱۳۸۸ را مطرح میکنند. این ایدهای کاملا ارتجاعی و نادرست است. اتفاقا به نظر من تحولات و رویدادهای سال ۱۳۸۸ به داد اصلاحطلبان رسید و آنها را از زیر بار مصیبت بحران نظری، استراتژی و سازمانی خارج کرد. اعتراضات سال ۱۳۸۸ گشایش هویتی برای اصلاحطلبان ایجاد کرد و هویت آنها را بازسازی کرد».
تفاوت توسعه سیاسی ۷۶ با ۹۸
او در پاسخ به پرسشی دیگر مبنیبر اینکه آیا مطالبه توسعه سیاسی از دوم خرداد ۱۳۷۶ تا به امروز در میان طبقه متوسط تفاوتی داشته یا نه، گفت: «بیشترین تفاوت گفتمان امروز با سال ۱۳۷۶ این است که اکنون تلاش برای توسعه سیاسی از پایین به بالا جریان دارد. جنبشهای اصلاحی متکی به بدنه اجتماعی هستند. جنبش دوم خرداد در دوگانه قدیم و جدید قرار داشت؛ یعنی اصلاحطلبان از یکسو به چارچوبهای سنتی و قدیمی پایبند بودند و تلاش داشتند جنبش اصلاحی را در چارچوب جنبشهای اجتماعی قدیم پیش ببرند، اما از سوی دیگر جامعه مدنی و بهویژه جنبش جوانان سعی میکرد روند را تغییر دهد و از الگوی جنبشهای اجتماعی جدید، از جمله جنبش سبک زندگی پیروی کند. با مشاهده عکسها و فیلمهای موجود از آن دوران میتوان دریافت که گرایش به سبک زندگی چقدر نفوذ داشت. اصلاحطلبان بعد از دولت آقای خاتمی نتوانستند خودشان را جمعوجور کنند؛ درحالیکه جنبش جوانان، جنبش معلمان، جنبش دانشجویی و جنبش زنان راه خود را رفتند. اصلاحطلبان سال ۸۸ منفعلانه گفتمان سبزها را پذیرفتند و البته همانطور که گفتم، از آن در جهت بازسازیشان نزد افکار عمومی بهرهمند شدند و البته هزینههایی نیز دادند. جنبش جوانان پیش از ۸۸ باور داشت که باید گفتمان جدیدی وارد حوزه عمومی و جامعه مدنی شود. بنابراین در چارچوب الگوی جنبشهای اجتماعی جدید بر استقلال، خودابرازی و سبک زندگی تأکید میکند و توسعه سیاسی را نه به معنای خاص سیاسی آن، بلکه در تمام ابعاد، اعم از اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مطالبه میکند. جنبشهای جدید دغدغههایی از جنس محیطزیست و رفع خشونت دارند، چنین موضوعاتی در دوران اصلاحات چندان مطرح نبود. جنبشهای قدیم سعی میکردند که بهسرعت خود را نهادینه کنند، در صورتی که جنبشهای جدید به دنبال نهادینهشدن در ساختار قدرت نبودند؛ بلکه به دنبال تثبیت هویت بودند. آنچه امروز در دانشگاه میبینیم جنبش اجتماعی جدید است. جوانان در مقطع کنونی خواست محدود را با انرژی نامحدود دنبال میکنند. البته باز هم میگویم جنبش اصلاحات لزوما در زمره جنبشهای اجتماعی قدیمی نبود، بهنحویکه اصلاحطلبان تصور میکردند- و اتفاقا نهادهای مدنی سعی میکردند آن را در قالب جنبشهای اجتماعی جدید بازتولید کنند».
آنچه از پس بازخوانی توسعه سیاسی در دوران اصلاحات و نسبت آن با روزگار کنونی میتوان به دست آورد این است که توسعه سیاسی اصلاحات گرچه در بستر زمان همواره ادامه داشت، اما به دلایل عدیده، از جمله تغییر گفتمان جنبشهای جدید اجتماعی، پیگیری توسعه سیاسی شکل دیگری به خود گرفته است.
اهمیت توسعه سیاسی در نگاه رئیس دولت اصلاحات
محمدعلی ابطحی فعال سیاسی اصلاحطلب
دوم خرداد با انتخاب یک رئیسجمهور رخ داد. پیش از آن در طول تاریخ هیچگاه از طریق یک امر انتخابی چنین جریان بزرگی به راه نیفتاده بود و از این حیث رخداد دوم خرداد سال ۷۶ در تاریخ ماندگار است. من دوم خرداد را یک مکتب مدنی میدانم که مردم توانستند بر اسب قدرت سوار شوند. مردم در مقطع سال ۷۶ احساس میکردند که باید تغییراتی را ایجاد کنند. مردم از ابتدای انقلاب درگیر جنگ بودند و سپس دوران سازندگی. آقای هاشمی برای پیشبرد توسعه سیاسی به توسعه سیاسی توجهی نداشت و برای او آزادیهای اجتماعی در حاشیه قرار داشت. طبیعی بود که این فشار نهفته در جامعه بروز کند و مردم در پی آزادی باشند و توانستند با دوم خرداد سال ۷۶ به یک دولت مردممحور دست یابند. من به یاد دارم آقای خاتمی در نخستین سخنرانی خود پس از انتخابات ریاستجمهوری درباره جامعه مدنی سخن گفت و اینکه مردم چگونه میتوانند محور امور باشند. پس از آن سخنرانی، جمعی از نزدیکان آقای هاشمی و اعضای کارگزاران خدمت آقای خاتمی رفتند و بهشدت به ایشان انتقاد کردند که توسعه سیاسی مقدم نیست و باید به توسعه اقتصادی پرداخت.
برچسب ها :سعید مدنی ،جنبش دوم خرداد
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰